تاسوعا و عاشورای حسینی تسلیت باد

15 Nov 2013
کد خبر : 3848579
تعداد بازدید : 1101

رویدادهای تاسوعا و عاشورا

تاسوعا سخن از قیام پیامبران، امامان و مصلحان بزرگ تاریخ بسیار است که در این میان حسین(ع) جایگاه ویژه ای دارد.او شاهد و وارث تاریخی است که در آن جنایت و بیداد و نیرنگ و فریب به نهایت رسیده است. او می بیند که اگر ساکت بماند همه چیز پایمال می شود. این است که مراسم حج را نیمه کاره می گذارد و به سوی شهادت می رود.تا به بشریت و به تاریخ بفهماند که در حاکمیت جور، حج مفهومی ندارد. تا شعارعدالت اجتماعی و قیام مردم به قسط به اجرا در نیاید، تا استعدادهای خدایی انسان مجالی برای شکوفایی پیدا نکنند، اسلام که خود برای نجات انسان از اسارت و بردگی است وسیله ای می شود برای توجیه استبداد و استثمار و می بینیم که در عاشورای سال ۶۱ هجری جبهه باطل نه به نام دفاع از ارزش های بی ارزش خویش که به نام دفاع از اسلام، با همه نیرو و توان خود در مقابل حسین(ع) صف آرایی کرد. و یک بار دیگر سایه های شوم ابلیس، زر و زور و تزویر آشکارا با هم، هم پیمان شدند و فرزند پاک محمد(ص) ،علی(ع) و فاطمه(ع) را به عنوان کسی که از دین خارج شده است محکوم و قتل او را توجیه شرعی می کنند. حسین(ع) در صحرای نینوا مردانه می ایستد و با خون خویش نهال آزادی و رهایی انسان و اسلام را آبیاری می کند و سپاه کفر به شکرانه این پیروزی جشن می گیرد، خیمه های حسین(ع) را به آتش می کشد و زنان و فرزندانش را به اسارت می برد.

برای بزرگداشت آن حماسه، مسلمانان و آزادگان در سالگرد حماسه سازان عاشورا به سوگ می نشینند.

روز تاسوعا

روز نهم ماه محرم که معروف به تاسوعا است، آخرین روزی بود که امام حسین علیه السلام و یارانش شبانگاه آن را درک کرده بودند و این روز به شب عاشورا پیوند خورد. بدین جهت در نزد مسلمانان و محبان اهل بیت علیهم السلام از اهمیت بالایی برخوردار است. مسلمانان تاریخ ساز ایران اسلامی همچون بسیاری از مسلمانان سراسر گیتی، این روز را منتسب به غیرت ا... و ساقی دشت کربلا، حضرت ابوالفضل العباس (ع) میدانند، بسان روزعاشورا گرامی داشته و به سوگواری می پردازند.

تاسوعا بزرگداشت شهادت اسوه ایثار و ادب و دلاوری و وفا و حقگزاری عباس بن علی(ع) است و با گذشت بیش از هزار و سیصد سال ، هنوز تاریخ، روشن از کرامتهای اوست و نام او با وفا و ادب و مردانگی همراه است.

آن سردار فداکار با لبی تشنه و جگری سوخته، پا به فرات گذاشت، امّا جوانمردی و وفایش نگذاشت که او آب بنوشد و امام و اهل ‏بیت و کودکان تشنه کام باشند. لب تشنه از فرات بیرون آمد تا آب را به کودکان برساند.

خود از آب ننوشید و فرات را تشنه لبهای خویش نهاد و برگشت و دستِ عطش فرات، دیگر هرگز به دامن وفای عباس نرسید. این ایثار را کجا می‏توان یافت و این همه فداکاری مگر در واژه میگنجد و با کلام قابل بیان است؟

دستان ابواالفضل(ع) قلم شد و این دستها برای آزادگان جهان علم گشت و عباس آموزگار بی بدیل فتوّت و مردانگی در تاریخ شد. و چه به حق او را غیرت ا... العظمیم نامیده اند.

در این روز مهم ، چند رویداد سرنوشت ساز در سرزمین کربلا واقع گردید که به آن ها اشاره می کنیم:

1- ورود شمر به کربلا

شمر بن ذی الجوشن که در دشمنی به اهل بیت علیهم السلام پیش قدم تر از دیگران بود و با حرارت ویژه ای در واقعه کربلا حضور بهم رسانید، نامه شدید اللحن عبیدالله را در روز نهم ماه محرم به دست عمر بن سعد رسانید و او را از منظور عبیدالله باخبر گردانید.

پسر سعد که نسبت به صلح با امام حسین علیه السلام خوشبین بود و در این راه تلاش زیادی به عمل آورده بود، یک باره در برابر نامه عبیدالله قرار گرفت و راه گریزی برای خود نیافت. او علی رغم میلش یا با امام حسین علیه السلام می بایست نبرد می کرد و یا فرماندهی را از دست می داد و برای همیشه از دست یابی به حکومت ری محروم می شد.

پذیرفتن هر یک از این دو راه برای او دشوار بود، ولی حب ریاست و هوای نفس ، چنان بر وی غلبه یافته بود که بدون در نظر گرفتن قیامت و موقعیت دینی و اجتماعی امام حسین علیه السلام و قرابت وی با پیامبر صلی الله علیه و آله ، راه نخست را انتخاب کرد و با این نیت که می توان امام حسین علیه السلام را به شهادت رسانید ولی پس از آن ، توبه کرد و در پیش ‍ گاه جدش محمد مصطفی صلی الله علیه و آله درخواست بخشش نمود؛ ولی اگر حکومت ری را از دست بدهد، هرگز به آن نخواهد رسید، تصمیم گرفت که فرمان عبیدالله را اجرا کند و با امام حسین علیه السلام به نبرد بپردازد. به همین جهت سپاهیانش را آرایش داد و آنان را آماده حمله نمود.

2 – امان نامه برای ابوالفضل العباس علیه السلام

شمر، که فرمانده پیادگان قشون عمر بن سعد و از عناصر کلیدی و پلید واقعه کربلا بود، در عصر روز تاسوعا، امان نامه ای از عمر بن سعد برای چهار فرزند رشید و دلاور ام البنین علیهاالسلام یعنی عباس ، عبدالله ، جعفر و عثمان از برادران پدری امام حسین علیه السلام آورد تا آنان را از سپاه خداجوی و حقیقت طلب امام حسین علیه السلام جدا سازد.

ام البنین ، همسر حضرت علی علیه السلام دارای چهار فرزند دلاور و فداکار بود که همگی در رکاب برادر و امامشان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در کربلا حاضر بودند.حضرت عباس علیه السلام که بزرگترین آنان است ، از شهرت به سزایی برخوردار بود. وی به خاطر جمال زیبا، قامت موزون ، دلاوری ، غیرت و شجاعت بی مانندش ،به قمر بنی هاشم معروف شده بود.

ام البنین از قبیله بنی کلاب بود که شمر بن ذی الجوشن نیز به همین تبار انتساب پیدا می کرد. بدین جهت در عصر تاسوعا به نزدیکی خیمه گاه امام حسین علیه السلام آمد و با صدای بلند فریاد زد: خواهرزادگانم کجایند؟

امام حسین علیه السلام که منظور شمر را دانسته بود، به برادران خود فرمود: پاسخ شمر را بدهید. اگر چه او فاسق است و لیکن با شما قرابت و خویشی دارد.

حضرت عباس علیه السلام به همراه سه برادر خود، در نزد شمر حاضر شدند و از او پرسیدند: حاجت تو چیست؟ شمر گفت : شما خواهرزادگان منید. بدانید تا ساعتی دیگر شعله های جنگ برافروخته می گردد و از یاران حسین بن علی علیه السلام زنده نمی ماند. من برای شما امان نامه ای از عمر بن سعد آوردم. شما از این ساعت در امان هستید، مشروط بر این که دست از یاری برادرتان حسین علیه السلام بردارید و سپاهیانش را ترک کنید.

حضرت عباس علیه السلام که کانون وفاداری و معدن غیرت بود، بر او بانگ زد: بریده باد دست های تو و لعنت خدا بر تو و امان نامه ات . ای دشمن خدا، ما را دستور می دهی که از یاران برادر و مولایمان حسین علیه السلام دست برداریم و سر در طاعت ملعونان و فرزندان ناپاک آنان درآوریم . آیا ما را امان می دهی ولی برای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله امانی نیست؟

شمر از پاسخ دندان شکن فرزندان ام البنین ، خشمناک شد و به خیمه گاه خویش برگشت . هم چنین روایت شده است : در میان سپاه عمر بن سعد، فردی بود به نام عبدالله بن ابی محل بن حزام که برادرزاده ام البنین علیهاالسلام بود. وی هنگامی که با خبر شد عمه زادگانش عباس ، عبدالله ، جعفر، عثمان در میان سپاهیان امام حسین علیه السلام حضور دارند، امان نامه ای از عمر بن سعد برای آنان گرفت و به واسطه غلامش کزمان برای آنان ارسال کرد. او ، فرزندان ام البنین علیهاالسلام را صدا زد و آنان را امان نامه پسر دایی شان باخبر گردانید. حضرت عباس علیه السلام و برادرانشان به وی گفتند: به پسر دایی ما سلام برسان و بگو که ما نیازی به امان نامه شما نیست . امان خدا، بهتر است از امان شما.

3-فرمان حمله عمومی

عمر بن سعد، پس از دریافت نامه عبیدالله بن زیاد، احساس کرد، اگر در مبارزه با امام حسین علیه السلام تعلل بورزد، موقعیت خویش را از دست خواهد داد و شمر به جای او به فرماندهی سپاه خواهد رسید. بدین جهت در عصر تاسوعا بدون هیچ گونه اخطار قبلی و با دست پاچگی تمام فرمان حمله عمومی به سوی خیمه های امام حسین علیه السلام را صادر کرد.

وی با گفتن یا خیل الله ارکبی و بالجنة ابشری تلاش ‍نمود تا کردار خویش را بایسته جلوه دهد و روحیات متزلزل سپاهیان خویش را تقویت کند، تا مبادا در نبرد با فرزند زاده رسول خدا صلی الله علیه و آله دچار سردرگمی و سستی و پراکندگی گردند. سپاه کفر پیشه عمر بن سعد، یک پارچه به حرکت درآمده و به سوی خیمه های امام حسین علیه السلام هجوم آوردند.

امام حسین علیه السلام در این هنگام خیل عظیم سپاهیان دشمن را در روبروی خیمه های خود مشاهده نمود.

آن حضرت ، بلادرنگ برادرش عباس ین علی علیه السلام را طلبید و وی را به همراه بیست تن از یاران فداکارش چون زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر به سوی سپاه دشمن فرستاد، تا عمر بن سعد را ملاقات کرده و علت آتش افروزی های بی حاصل آنان را جویا گردند. حضرت عباس علیه السلام به همراه یاران امام حسین علیه السلام به سپاهیان دشمن نزدیک شد و از سرکردگان آنان پرسید:

منظور شما از این حرکت بی جا و غوغاها چیست؟ آنان پاسخ دادند:از امیر عبیدالله بن زیاد فرمان آمده است که باید بر شما عرضه کنیم و آن این است که یا در طاعت او درآیید و با وی بیعت کنید و یا آماده نبرد سرنوشت ساز باشید!

حضرت عباس علیه السلام فرمود: پس قدری تامل کنید تا من این گزارش را به سرورم حسین علیه السلام برسانم .

حضرت عباس علیه السلام ، پیام دشمن را به امام علیه السلام رسانید. امام حسین علیه السلام به وی فرمود: به سوی ایشان برو و از آنان مهلت بخواه که امشب را صبر کنند و کار نبرد را به فردا واگذار کنند. چون دوست دارم در شب آخر عمرم مقداری بیشتر به نماز و عبادت بپردازم و خدا می داند که من به راز و نیاز با وی و نیایش در درگاهش چه قدر علاقمندم .

حضرت عباس علیه السلام مجددا پیام امام حسین علیه السلام را به دشمن رسانید. عمر بن سعد که مظنون به مسامحه کاری شده بود و شمر را رقیب خود می دید، از درخواست امام حسین علیه السلام سرباز زد و گفت: برای حسین ، دیگر مهلتی نیست !

لیکن برخی از فرماندهان سپاه ، از جمله قیس بن اشعث و عمر بن حجاج بر او اعتراض کرده و گفتند: اگر سپاهیان کفر و شرک از ما مهلت می خواستند، ما دریغ نمی کردیم ولی مهلت دادن به فرزند زاده رسول خدا صلی الله علیه و آله دریغ می ورزیم؟ لازم است او را مهلت دهید. عمر بن سعد، ناگزیر درخواست امام حسین علیه السلام را پذیرفت و پیام داد که یک شب را به شما مهلت دادم ولی بامدادان فردا اگر بر فرمان امیر، سر طاعت فرود نیاورید، فیصله کار را به شمشیر می سپاریم . در این هنگام ، آرامش نسبی حاکم گردید و هر دو سپاه به خیمه گاه خویش برگشته و منتظر فرا رسیدن روز بعد شدند.

عاشورا

روزها رازهایی درسینه دارند که تقدیم روشن بینان می شود .آنهایی که چشم های خود را به روشنایی می بندند توانایی نگریستن به خورشید بر آمده روز را ندارند. رازدانان روزها از حادثه ها عبرت می آموزند و بر واقعه ها با دیده تعبیر می نگرند، آیات نیک را شاکرند و بر نشانه های هیبت و عسرت صابر. زیرا شکر به فراخی و صبر به تنگی نشان خردمندی است.

عاشورا ، دهم ماه محرم ، روزپیروزی خون برشمشیر است. غلبه فریاد مظلوم بر عربده کشی ظالم تا بن دندان مسلح پیروزی و نصرتی که هلهله کنان کوفی و شامی آن را با چشمان بسته به آفتاب خود ندیدندو از بالای نیزه بردن آفتاب شادمان و خرسند شدند، درحالی که نمی دانستند باخود رایت پیروزی حسین شهید (ع) را به دوش می کشند و با هلهله خویش کوس رسوایی خود رابر کوی و برزن می زنند.

امروز ، تاریخ پیروزی حسین بن علی (ع) را به گواهی نشسته است، پیروزیی که از بستر جهاد و متن خون شکوفا شد و آرمانهای والای اورا با جریان تاریخ نسل به نسل بشری واگویه کرد.

حماسه‌ی عاشورا سر فصل عشق و شور و عرفان بزرگ مردان الهی و نشان آفرینش عزت و اقتدار و آرمان گرایی بزرگ زنانی است که حیات اسلام ناب محمدی (ص) و آزادگی و آزادی را امداد جاودانه پایمردی و استقامت خود ساخته اند، نهضت حسینی و انقلاب فیاض و جوشان عاشورا یک بعثت بدون وحی و شکفتن گلبانگ توحید در چکاچک شمشیر بر بلندای سر نیزه هاست،‌کربلا عرصه انفجار نور و ظهور حماسه از یک سو و تبلور قساوت و حد اعلای فاجعه از طرف دیگر است و نینوا سرزمینی بی مانند برای نمایش تمامی عشق بر پرده هستی است،‌ واضح است که دایره آفرینش را بی کربلا وجودی نیست منظومه معارف عارفان و سیر سالکان الی الله و جهاد مجاهدین فی الله و مجاهده عالمان فی سبیل الله را بی حسین (ع) و زینب در باغ خاطر نمی توان گذراند. به راستی اگر معمار ازل در خزانه خارج از وصف آفرینش، گوهری چون حسین (ع) و مرواریدی چون زینب (س) نداشت، کار کدامین نبی به کمال می رسید و راه کدامین رسول به نهایت پیوند می خورد؟ حسین و عاشورا و زینب ناموس دهر و باعث بقای هستی و تداوم راه پاکان و صالحان برای همیشه تاریخ بشر هستند، از پیامبران اولوالعزم تا مردمان عادی همه در جستجو و رهپوی مردان و زنان روزگار و سرزمینی هستند که پرچم هدایتشان در دستهای استوار زینب (س) و نهال آرزویشان در چشمه سار همیشه جوشان حسین (ع) استقرار یافته و نور خود را در چهره‌ی گلگون عاشورا به نظاره می نشینند.

کاروان اسرا

مورخان اسلامی نوشته‏ اند که اسیران آل محمد(ص) را روز دوازدهم محرم وارد کوفه کردند. کوفه برای خاندان وحی شهری آشنا بود، برخی از بانوان کاروان اسیران همچون زینب(س) روزگاری نه چندان دور، خود بانوی گرانقدر این شهر بود. این شهر مدتی مرکز حکومت امام علی(ع) بود و مردم این شهر خاندان علی(ع) را از یاد نبرده بودند. علی ‏بن ‏الحسین ، زینب (س) دخت گرامی علی (ع) و دیگر اهل بیت پیامبر اکرم (ص) را.

اهـل بـیـت رسـول خـدا(ص ) را هـمـانـنـد اسـیـران وارد کوفه کردند امام سجاد(ص ) از شدت بیماری رنجور شده بود، ولی با این حال او را در غل و زنجیر کرده بودند.مـردم کـوفـه با دیدن کاروان اسیران شیون و زاری سر دادند. زینب کبری (س) دختر امیرالمؤمنین به مـردم اشـاره کـرد کـه خاموش باشید! یکباره نفس ها بند آمد و زنگها از صدا افتاد و زینب (س) زبان به سخن گشود:سپاس خدا را و درود بر محمد و خاندان پاکش باد. ای اهـل کـوفـه! ای مـردم مکار حیله باز! آیا گریه می کنید؟اشکتان خشک مباد، ناله هایتان آرام نـگـیرد. شما در مثل مانند زنی هستید که رشته خود را محکم تافته، سپس تارتار از هم می گسلد. سـوگـندهایتان رادست آویز فساد کرده اید، آیا جز لاف و تکبر و فساد و چاپلوسی کنیزان و سخن چینی دشمنانه چیزی دیگری در شما هست؟شما به سبزه خاکروبه و نقره بر قبر اندوده می مانید، برای خود توشه ای پیش فرستادید که خشم خدا را برانگیخت و در عذاب، جاودانه شدید. آیا گریه و زاری می کنید؟آری! بـه خدا شایسته گریه اید، بسیار بگریید و کم بخندید که نصیبتان ننگ و عار شد، ننگی که تا ابـد پـاک نشود چگونه می توانید این ننگ را از دامن خود بشویید که فرزند خاتم انبیا، سید جوانان بـهـشتی را کشته اید، آنکه در سرگردانی ها مرجع و در سختی ها پناه شما بود، آنکه دلیل روشن و زبـان گـویـای شـمـا بـود چه بار گناهی را بر دوش گرفتید، دور باشید از رحمت خدا و نابودی نـصـیـبـتـان بـاد، سـعـیتان به نومیدی انجامید، دست ها بریده شد، سودای پر زیانی کردید، خشم پروردگار را برای خود خریدید و خواری ذلت بر شما حتمی شد.وای بـر شـمـا! مـی دانـیـد چـه جگری از رسول خدا شکافتید و چه پرده نشینی را از پرده بیرون کشیدید و چه خونی ریختید و چه حرمتی را شکستید، کار بسیار زشتی مرتکب شدید، چیزی نمانده کـه آسـمـان و زمین شکاف بردارد و کوهها ویران شوند. آنچه کردید بزرگ، دشوار، بد، کژ، زشت و شوم است و چنان بزرگ که زمین و آسمانها را پر کرده، آیا شگفت دارید اگر از آسمان خون ببارد و همانا عذاب آخرت خوارکننده تر است و شما را در آن روز یاوری نیست.مـهـلـت شـمـا را مـغـرور نـسازد که خدای تعالی از شتابکاری به دور است و همیشه برای انتقام فرصت دارد و در کمین گاه است.

حال وظیفه امام سجاد(ع) بود که آرمان کربلائیان را در لباس جهاد اسارت و در قالب جدال و مواعظ احسن به گوش همگان برساند. و مردمان مقهور سیاست جهالت پروری امویان را به اسلام راستین، اسلام محمد و علی(ع) و اسلام قرآن رهنمون گردد. مسؤولیت سترگ پیام ‏رسانی عاشورائیان بر شانه ‏های امام ساجدان و عارفان سنگینی می ‏کرد. او می ‏بایست در عصر نومیدی از پیروزی حرکت مسلحانه به روش دیگر به بیان مسأله رهبری و امامت، لزوم شناخت امام عادل و نشانه‏ های امام عدل و نشانه‏ های رهبران فاسد و ستم پیشه بپردازد. و مردم غافل و به جهل واداشته را به وظایف شان در برابر رهبر عادل و همت برای اصلاح جامعه بیدار سازد. تفکر اصیل اسلامی را برای جامعه تبیین نماید تا امید به ایجاد حکومت اسلامی توسط خاندان وحی را در دل همگان احیا سازد. از سوی دیگر او خود شاهد واقعه کربلا بود و همت گمارد؛ تا یاد و خاطره حماسه‏سازان عاشورا را در نهاد جامعه اسلامی بارور سازد. دشمن نیز همچون تمامی عصرها این نکته را دریافته بود که مرکز اصلی انقلاب‏ها و مبارزات عدالت‏خواهانه مردم، ولایت و امامت است. هدف قطعنامه عبیداللَّه ‏بن ‏زیاد که نوشته بود:مردی از خاندان حسین(ع) را زنده مگذارید. حتی نوشته ‏اند عبیدالله برای دستگیری و تحویل امام زین‏ العابدین و تحویل او به مأموران پسر زیاد، جایزه قرار داد.

علی‏ بن‏ الحسین(ع) در سرزنش مردم شهر کوفه چنین فرمود:

مردم، آنکه مرا می‏ شناسد، می ‏شناسد. آنکه مرا نمی ‏شناسد خود را به او می ‏شناسانم. من علی، فرزند حسین، فرزند علی‏ بن ‏ابیطالبم. من پسر آنم که حرمتش را در هم شکستند و نعمت و مال او را به غارت بردند و خاندان وی را اسیر کردند. من پسر آنم که در کنار نهر فرات سر بریدند، در حالی که نه به کسی ستم کرده و نه با کسی مکری به کاربرده بود. من پسر آنم که او را از قفا سر بریدند و این مرا فخری بزرگ است.

مردم آیا شما به پدرم نامه ننوشتید؟ و با او بیعت نکردید؟ و پیمان نبستید؟ و فریبش ندادید؟ و به پیکار او برنخاستید؟ چه زشت‏کارانید و چه بداندیشه و کردارید. اگر رسول خدا به شما بگوید: فرزندان من را کشتید! و حرمت مرا در هم شکستید! شما از امت من نیستید، به چه رویی به او خواهید نگریست؟

سخنان امام سجاد(ع) تحولی شگفت در کوفیان ایجاد کرد و از هر سو بانگ گریه برخاست. مردم یکدیگر را سرزنش کردند. سپس علی ‏بن‏ الحسین(ع) بر این نکته تأکید کرد که سیرت ما باید چون سیرت رسول خدا باشد که نیکوترین سیرت است. مردم کوفه که مجذوب سخنان حماسی و مخلصانه سید ساجدان قرار گرفته بودند، فریاد برآوردند که ما فرمانبردار توایم و از تو نمی ‏بریم و با هر کس که گویی پیکار می ‏کنیم و با آنکه خواهی در آشتی به سر می ‏بریم! یزید را می ‏گیریم و از ستمکاران بر تو بیزاریم.

امام علی ‏بن ‏الحسین(ع) از موضع سست کوفیان آشنا بود فرمود:

هیهات! ای فریبکاران دغل باز، ای اسیران شهوت و آز. می ‏خواهید با من هم کاری کنید که با پدرانم کردید؟ نه به خدا. هنوز زخمی که زده‏ اید خون فشان است و سینه از داغ مرگ پدر و برادرانم سوزان است. تلخی این غمها گلوگیر و اندوه من تسکین‏ ناپذیر است. از شما می‏ خواهم نه با ما باشید نه بر ما.

اولین رویارویی و برخورد زین ‏العابدین(ع) با حاکمان اموی پس از واقعه کربلا، برخورد و گفتگوی امام با پسر زیاد حاکم خیره سر کوفه بود. وقتی اسیران آل محمد(ص) را وارد کاخ ابن ‏زیاد نمودند، عبیدالله بن ‏زیاد از نام او پرسید. فرمود من علی فرزند حسینم. ابن ‏زیاد گفت: مگر خداوند علی ‏بن‏ الحسین را نکشت؟ امام علی(ع) فرمود: برادری داشتم که مردم او را کشتند. پس زیاد گفت: خداوند او کشت، امام(ع) فرمود:اللَّه یتوفی الانفس حین موتها. استدلال امام(ع) اشاره به این بوده که آنها برادرش را کشتند و خداوند او را قبض روح کرد.

ابن ‏زیاد که مست غرور و کینه بود از این حرکت استدلالی سیّد عارفان درمانده گشت و سخت خشم گرفت و دستور داد تا او را بکشند. این منطق آنان بود که هر کس در مقابل آنان با شجاعت به افکار و پندارهای ناروای آنان پاسخ گوید و نقد کند، تهدید به مرگ شود. ولی پسر مرجانه می ‏بایست دریابد که علی ‏بن ‏الحسین(ع) چونان بزدلان کوفی نبود که با یک خروش، خویش را ببازد. او با قاطعیت و شجاعت تمام در پاسخ ابن زیاد فرمود:

أبالقتل تُهِدّدنی؟ أما علمت انّ القتلَ لَنا عادةً و کرامتنا الشَّهادة؛

آیا من را از مرگ می ‏ترسانی؟ مگر نمی ‏دانی شهادت میراث کرامت و افتخار ماست.

آنگاه ابن زیاد رو به حضرت زینب (س) کرده و گفت: سپاس خدا را که رسوایتان کرد، شما را کشت و ادعایتان را تکذیب کرد.زیـنـب (س) فـرمـود: سـپاس خدا را که ما را به وسیله پیامبرش محمد(ص) گرامی داشت و از پلیدی پاک کرد، تنها فاسق است که رسوا می شود و فاجر است که تکذیب می شود.گفت: چگونه دیدی کاری را که خدا با برادر و خاندانت کرد؟حضرت فـرمـود: من جز زیبایی ندیدم، آنها کسانی بودند که خدا شهادت را برایشان مقدر کرده بود و آنها هم به قتلگاه خویش آمدند، به زودی خدا ترا با آنها در یک جا جمع خواهد کرد و به محاکمه خواهد کشید، ببین آنگاه پیروزی از آن کیست، مادرت به عزایت بنشیند پسر مرجانه!ابن زیاد از خشم شعله ور شد، چنانکه گویی قصد جانش را دارد. عمرو بن حریث گفت: ای امیر! این زن است به خاطر گفته هایش نباید مؤاخذه شود.ابن زیاد گفت: با کشتن حسین و عاصیان متمرد خاندانت، خدا قلبم را شفا داد.زیـنـب دلـش شـکـسـت و گـریـسـت فرمود: به جان خودم، بزرگم را کشتی، خاندانم را اسیر کردی، شاخه هایم را شکستی و ریشه ام را بریدی، آری اگر شفای تو در این است شفا گرفته ای.

نکته مهمی که در این گفتگوها به چشم می ‏خورد، اولاً قاطعیت و شجاعت و روحیه شهادت‏ طلبی این دو بزرگوار است و دیگر آگاهی کامل امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س) به نوع پشتوانه فکری حکومت امویان در جوامع بشری. حکومت‏ها هر اندازه که توانمند و مقتدر باشند، بی‏ شک نیازمند پشتوانه فلسفی و عقیدتی ‏اند تا تکیه گاه نظام سیاسی و اقتصادی آنان بوده و توجیه گر رفتار و مواضع آنها باشد. این پشتوانه فکری بر حسب تفاوت جامعه ‏ها مختلف است. بنی ‏امیه نیز برای تخدیر افکار مردم و رام ساختن آنان شگردهای زیادی داشتند که یکی از راهکارهای اساسی آنان جبرگرایی بود. در برابر هر کاری تلقین می‏ نمودند که این کار خدا بود که اینگونه شد و اگر مصلحت خدایی ایجاب نمی ‏کرد این گونه نمی ‏شد. و این خود یکی از حربه‏ های سیاسی آنان برای ظلم و جنایت بود.